اطلاعيه بيژن نيابتی ٢٩ خرداد ١٣٨٢



درمورد دستگيری مريم رجوی
هجوم غيرمترقبه ١٢٠٠ نفر از نيروهای ويژه پليس فرانسه به مراکز مجاهدين در پاريس و اُور سور اُواز  و بازداشت ناگهانی اعضاء  و مسئولين آنان  به همراه  تعدادی ازاعضای شورای ملی مقاومت بويژه دستگيری شخص مريم رجوی که مقامات فرانسوی به خوبی ازنقش وجايگاه او درميان مجاهدين آگاهی داشته اند ، تمامی نگاهها را متوجه يک معامله ننگين ديگر ميان دولت فرانسه و رژيم جمهوری اسلامی نموده است . چنين معاملاتی درتمامی سالهای حاکميت دژخيمان دستار برسر حاکم بر ايران بلاوقفه جريان داشته است . در اين رابطه می توان به  ليست  بلند بالايی اشاره نمود که با تروريست اعلام کردن سازمان مجاهدين توسط  آمريکا در بحبوحه معاملات "کيک و کلت" موسوم به "ايران گيت" ميان دولت ريگان و رژيم خمينی آغاز گرديده  و با گذاراز پروسه فشار دولت فرانسه برمجاهدين به منظورمتوقف نمودن مبارزه قهرآميزعليه نظام جمهوری اسلامی درجريان معامله برسرگروگانهای فرانسوی درلبنان و توطئه تحويل دادن مسعود رجوی به رژيم ايران توسط دولت آزاد ! سويس درجريان پرواز وی به عراق و .. نهايتا به وارد کردن نام آنان درليست سازمانهای تروريستی  مورد نظر وزارت خارجه آمريکا  و اتحاديه اروپا انجاميده است .  بنابراين تا آنجا که به نفس معامله برسرعاليترين مصالح مردم ايران برمی گردد ، اقدام اخيردولت فرانسه جدای ازکيفيت نوين  آن اساسا چيزتازه ای نيست. آنچه که اهميت دارد مضمون اين اقدام  و سمت و سوی فشارجهانی برسازمان مجاهدين خلق  و آموزه نهفته درآن برای جنبش سرفرازسرنگونی درتماميت آن می باشد .

مضمون فشار بر مجاهدين

بر خلاف بسياری ازتحليلهای موجودکه تهاجم اخيردولت فرانسه عليه مجاهدين را حاصل معامله با  جمهوری اسلامی تلقی می نمايند ، به  باور من اين اقدام اساسا حاصل منطقی به بن بست رسيدن مذاکرات درجريان ميان طرفهای آمريکايی  و مسئولين  مجاهدين در عراق می باشد .  در اين رابطه ساده انگارانه است اگر که اقدام جنايتکارانه اخير دولت سوريه مبنی بر تحويل همزمان دو تن ازمسئولين روابط خارجی مجاهدين به رژیم ایران را تنها در کادر روابط  معمول ميان دو دولت ايران  و سوريه  ارزيابی کنيم . بدنبال سقوط  رژيم عراق سرفرماندهی نيروهای اشغالگر آمريکايی در توهم ازهم پاشانيدن ارتش آزاديبخش درکنارآزاد گذاشتن دست مزدوران خانگی رژيم جمهوری اسلامی درعراق نظير جماعت طالبانی  و سپاه بدر برعليه آنان ، اقدام به بمباران سنگين  قرارگاه های ارتش آزاديبخش می نمايد .

تصور آنان اين است که اعمال فشار نظامی از بيرون ، نهايتا ارتش آزاديبخش را نيز به مانند  گارد رياست جمهوری عراق ، از درون  دچار اضمحلال  و گسست  می نمايد . ايستادگی پيروزمجاهدين درمقابل تهاجمات نيروهای مزدور رژيم ايران درعين  خودداری آنان از ورود به درگيری نظامی با  نيروهای آمريکايی با حفظ  بالاترين درجه انسجام درونی ، سرفرماندهی مزبور را به  اعلام  آتش بس  با  نيروهای  ارتش آزاديبخش  وا می دارد .

مشاهده  قدرت  و انسجام  ارتش مجاهدين ، اينباراين "سرفرماندهی" را به صرافت استفاده از پارامتر ارتش آزاديبخش در رابطه با  تغييرمحتوم رژيم در ايران می اندازد . دراين رابطه راه حل ايده آل اين سرفرماندهی  و خط دهندگان آن درپنتاگون ، اتحاد ميان يک "سازمان مجاهدين"  کنترل شده  و سربراه  با طيف مزدوران وابسته به خود به رهبری رضا پهلوی می باشد .  توهم باطلی که غيرواقعی بودن آن  ،برای  تمامی آنانی که مجاهدين را می شناسند ازجمله خود مسئولين وزارت امورخارجه آمريکا ، ازآغاز معلوم و مشخص بود . تلاشهای مستمراين وزارتخانه به منظورحل و فصل معضل جانشينی رژيم جمهوری اسلامی طی سالهای اخير ازطريق واداشتن مجاهدين به پذيرش دواصل  مورد درخواست طرفهای آمريکايی ، يعنی کنار گذاشتن مبارزه مسلحانه و تقسيم قدرت  با الگوی دولت امام زمان همواره نقش برآب گرديده بود . 

نه مجاهدين موفق شده بودند که با توقف گاه به گاه عمليات نظامی در ايران و گسترش ! "شورای ملی مقاومت" از طريق عضوگيری نيروهای هوادارخود ، سر آمريکايی ها کلاه بگذارند و نه طرفهای آمريکايی توانسته بودند ، مجاهدين را  به  باج دادن به شغال  وادارند ! با اين حال اين راهی بود که  صهيونيستهای خط دهنده وابسته  به جناح ديک چينی ــ دونالد رامزفلد مستقر در وزارت دفاع آمريکا نظير"ريچارد پرل"  و "پاول  ولفوويتز"  نيز بايستی  می آزمودند !

عدم موفقيت "جناح بازها" در براه آوردن ! مجاهدين در راستای تبديل آنان به پياده نظام امپرياليسم در غالب يک "اتحاد شمال " ديگر ضرورت قفل کامل تحرکات سياسی  و تشکيلاتی  وبستن تمامی مجاری تنفسی آنانرا در شرايط حساس و خطير به ميدان آمدن "عنصر اجتماعی" ايجاب می کند . در يک کلام مضمون اقدام اخير دولت فرانسه ، پاسخ مثبت به خواسته آمريکايیها مبنی بر قفل رهبری سياسی مجاهدين در چهارچوب استراتژی کلان خنثی کردن فاکتور مجاهدين در پروسه تغيير رژيم سياسی ايران و تثبيت آلترناتيو امپرياليستی می باشد .

رژيم جمهوری اسلامی به روزهای پايانی حيات ننگين خود نزديک می گردد . آنچه که تا کنون ادامه حاکميت آنرا ممکن کرده است ، در کنار يک سرکوب  کم نظير ،  نبود يک آلترناتيو قدرتمند و مورد پذيرش توده های مردم ايران است. آلترناتيوی که درکنارارائه تصويری روشن ازافق سياسی مورد پذيرش خود برای توده های خلق ، توان سازمان دادن به جنبشهای مردمی  در  راستای  تدارک  يک  قيام  توده ای  در صحنه  را  داشته باشد . با اين تفاصيل نبرد کنونی ما  چه  بخواهيم ، چه  نخواهيم نبرد بر سر آلترناتيو  تماميت رژيم فقاهتی است. تمامی نيروهای سياسی ترقيخواه ايران ، يا بايستی  به حاکميت  يک آلترناتيو امپرياليستی  دست ساز تن دهند  و  يا  عاجلانه  در تمهيد  سازماندهی  يک  جانشين فراگير و البته مستقل  و ترقيخواه  باشند .

بدون حضورمجاهدين خلق ايران امکان شکل گيری هيچ آلترناتيو واقعی در شرايط  کنونی متصور نيست . ايجاد يک چترسياسی حمايتی در اطراف مجاهدين در مقابل  تهاجمات مداوم ارتجاعی  و استعماری  تنها يک وظيفه انسانی نيست . هوشياری سياسی عناصرترقيخواه درعقيم کردن طرح "گذار امپرياليستی"  در ايران ، بدون حضور تعيين کننده "عنصرانقلابی" را نيز به نمايش می گذارد .

                       
                              مرگ بر امپرياليسم ! مرگ بر ارتجاع  !
                                 زنده باد انقلاب !  زنده باد آزادی  !





















2